منتظرم تا بياي

بازم خونه تکونی.....

سلام دختر نازم. ديگه بعد اون كابوس دلو دماغ نوشتن نداشتم. هر چند تو دفترت يه چيزايي برات مينويسم اما در كل ديگه حالو حوصله قبلو ندارم، درسته خيلي آرومتر شدم اما هنوز وقتي يادت ميوفتم يا ازت حرف ميزنم گونه هام داغ ميشن و راه گلوم تنگ ميشه! اما هميشه تسليم خواست اون ارحم الراحمينم، ميدونم انقد مهربونه كه هميشه بهترينو نصيبمون ميكنه ميدونم اون فرشته كوچولو تو نبودي گلم و خدا اينبار تو رو بهم هديه ميده. و اما بگم از اين روزاي آخر سال كه بر خلاف اينكه آدم فكر ميكنه سال تموم شده و كارا تموم شده بر عكس انقد كار ريخته رو سرمون كه خدا ميدونه، تو اداره كه بايد برنامه عملياتي كه تعهد داريم در طول سال انجامش بديم رو به پاي...
23 بهمن 1393
1